کافر، ملحد، بی دین، (ناظم الاطباء)، بددین، کج اعتقاد، که بر دین راست و درست نیست، که صاحب دین پاک نیست: تو دانی که ارجاسب ناپاک دین بیامد به کین با سواران چین، فردوسی، بدو گفت ضحاک ناپاک دین چرا بنددم ؟ چیست با منش کین، فردوسی، بفرمود کشتن به شمشیر کین که ناپاک بودند و ناپاک دین، سعدی، ، دین ناپاک، دینی که حنیف نیست، دینی که راست و درست و به حق نیست
کافر، ملحد، بی دین، (ناظم الاطباء)، بددین، کج اعتقاد، که بر دین راست و درست نیست، که صاحب دین پاک نیست: تو دانی که ارجاسب ناپاک دین بیامد به کین با سواران چین، فردوسی، بدو گفت ضحاک ناپاک دین چرا بنددم ؟ چیست با منش کین، فردوسی، بفرمود کشتن به شمشیر کین که ناپاک بودند و ناپاک دین، سعدی، ، دین ناپاک، دینی که حنیف نیست، دینی که راست و درست و به حق نیست
بددل. بدنیت. کینه توز. حسود. که در دل حیله و مکر دارد. که دلش با تو صافی نیست. بداندیش. بدخواه: به گفتار ناپاک دل رهنمون همی دست یازند خویشان به خون. فردوسی. سرش را ببرند بی ترس و باک سپارند ناپاک دل را به خاک. فردوسی. غنیمت ببخشید پس بر سپاه جز از گنج ناپاک دل ساوه شاه. فردوسی. چو ضحاک ناپاک دل شاه بود جهان را بداندیش و بدخواه بود. اسدی
بددل. بدنیت. کینه توز. حسود. که در دل حیله و مکر دارد. که دلش با تو صافی نیست. بداندیش. بدخواه: به گفتار ناپاک دل رهنمون همی دست یازند خویشان به خون. فردوسی. سرش را ببرند بی ترس و باک سپارند ناپاک دل را به خاک. فردوسی. غنیمت ببخشید پس بر سپاه جز از گنج ناپاک دل ساوه شاه. فردوسی. چو ضحاک ناپاک دل شاه بود جهان را بداندیش و بدخواه بود. اسدی
ناپارسا. بی عفت. ناپرهیزگار. بدکاره: شد آن جادوی زشت و ناپاک تن به نزد زریر آن سر انجمن. دقیقی. که آرمت با دخت ناپاک تن کشم زارتان بر سر انجمن. فردوسی. بگفت ای نگون بخت بدبخت زن خطاکار ناپاک و ناپاک تن. (قصص ؟)
ناپارسا. بی عفت. ناپرهیزگار. بدکاره: شد آن جادوی زشت و ناپاک تن به نزد زریر آن سر انجمن. دقیقی. که آرمت با دخت ناپاک تن کشم زارتان بر سر انجمن. فردوسی. بگفت ای نگون بخت بدبخت زن خطاکار ناپاک و ناپاک تن. (قصص ؟)